-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 بهمن 1396 15:56
انقده دلم میخاد بنویسم! گاهی اوقات فکر میکنم ک اینجا حذف کنم و از نو بنویسم بعد با خودم میگم خیلی هنرمندی اینو ادامه بده خخخ دلم براتون کلی تنگ شده
-
ماشین
شنبه 25 آذر 1396 19:35
سلام شنبه جان :) صد بار اومدم بنویسم و ننوشتم :/ واقعا علتشم نمیدونما فقط الانم خودمو مجبور ب نوشتن کردم بعلی از عنوان معلومه ک بلاخره ماشین خریدیم البته دو هفته ای هست :) دو هفته پیش: خو ما بین پراید و پژو روا مونده بودیم هرچند برامون بهتر روا بود چون پراید 86 اینا فرمونش هیدرولیک اینا نیس و اذیت میکردبعدش روا 86...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 آذر 1396 08:57
سلام چهارشنبه جان :) یه روز سرد پاییزی دیگه شروع شد :) بنده ک مریض شدم و گلوم ب شدت درد میکنه چشام ک باز کردم سریع از جای داروها قرص برداشتم خوردم بعضی وقتا خسه میشم از دارو خوردن .. چهارشنبه ها رو دوست دارم با اینکه فستم اخه کلاس ندارم :)) امروز میخوام برم باشگاه ایشالا دیروز و پریروز کلی روزای اروم و خوبی بودن گوش...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 آذر 1396 10:42
سلام پنج شنبه جان :) امروز تعطیلم و کلی قراره استراحت کنم خخخخ دیروز رفتیم دکتر بلاخره :) اول ک ارنج دستم باد کرده بود گف بهش میگن tennis elbow و اگه درمان نشه باید امپول روزی یه دونه و اگه باز نشه عمله :))) مرسی واقعا خخخ فعلا ک اتل بستیم و قراره ازش زیاد کار نکشم ازونجایی ک دکتر بابای شاگردمه گفت کارت سخته خیلی از...
-
بارون
سهشنبه 30 آبان 1396 08:29
سلام سه شنبه جان با صدای بارون بیدار شدم و نه تنها لذت نبردم بلکه بلافاصلم رفتم سراغ گوشی ب مامان ز زدم گفت تو جاده خبری نبود نگران نباش لباس گرم بپوش و... اخه مامان خودش میره مدرسه و میاد یعنی با ماشین خودش اونم یکی از روستاهای سلطانیه دیروز خداروشکر روز خوبی بود بعد از اموزشگاه اومدم باشگاه و ورزش کدم و خونه برای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 آبان 1396 08:54
سلام دوشنبه جان :) وب جونی ببشید ک نمینوشتمت :) الان کلی احساس خارجکی دارم نیس دیروز. تعطیل بود:)) هرچند برای من و همسر ک تعطیلی معنا نداره پنج شنبه ک صبح و عصر سرکار بودم جمعم چون شنبه مهمون داشتیم عین کووووززززتتتتت فقط داشتیم جمع میکردیم تمیز میکردیم اصن خونمون یه وضعی بود مسلمان نشنود کافر نبیند تا ٨:٣٠ شب مشغول...
-
بودن یا نبودن!
یکشنبه 14 آبان 1396 08:31
سلام یکشنبه جان ! وایییی شقده نبودمااااا اصن نمیدونم چرا نبودم واقعا انگار وقت نمیکردم ک بنویسم اما دلم خیلی تنگ شده بود :) اینجا دیه پاییز شروع شده از دیروز بارون میزنه البته تاخیر کرده قبلنا اینجا از شهریور دیه پاییز بود :) البته با اینکه من پاییز و زمستون دوس ندارم اما دیروز کلی خوش ب حالم شد و لباسای جدید پوشیدمو...
-
آش ترش
شنبه 6 آبان 1396 08:39
سلام شنبه جان :) بعد از چن روز پرکار اومدم :) اونشب رفتیم خونه جاری جان اینا براشون باقلوا هم خریدیم اخه هردو دوست دارن کلی خوش گذشت ساعت ١:٣٠ بود ک برگشتیم خونه صبحش رفتم سرکار اونجا مامان ز زد ک شام بیاین اینجا منم گفم ظهر ب اقای ن بگم خبر میدم عصری کلاس داشتم تا ٧/١٥ و بعدش رفتیم خونه مامان تابلو دلشون تنگ بود:))...
-
روان شناس :)
چهارشنبه 3 آبان 1396 19:18
سلام :) چ باحاله احساس میکنم دارم با دیوار حرف میزنم خخخخخ امروز جلسه اول مشاورم بود خوب بود بسی گریه کردم بسی درک شدم و اروم شدم واقعا انگار سنگینی قلبم رفع شد :) قرار شد چهارشنبه ی هفته ی بعدم برم :) بعدش اقای ن اومد دنبالم رفتیم وسایل آش ترش خریدیم :) اخه جمعه تولدمه ب قمری تو شهر ما ک رسمه برا متولدین صفر آش میپزن...
-
حتی دوباره لبخند زدن هم دل میخواهد که من دیگر ندارم !
سهشنبه 2 آبان 1396 20:09
سلام خوبین؟ منم خوب؟ نه دروغ چرا بدم ! اگ قراره اینجام خودمو سانسور کنم ک دیه هیچی :/ پریروز با مامان بحثمون شد چرتا چرت غروبش ز زدم بابام با بی حوصلگی گف مادرت حوصله نداره خدافظ! منم واقعا حرصم گرف دیروزو اصن ز نزدم امروزم ز نزدم صبح ابجی پ داد میای اینجا؟ گفتم نه :( ٢ روز بود منتظر بودم مامان ز بزنه اما خو خبری نشد...
-
بابا..
جمعه 28 مهر 1396 09:38
سلام جمعه :) قبلنا ک سرکار نمیرفتم و متاهل نبودم کلیییی از جمعه ها بدم میومد :) اما الان فقط منتظرم جمعه شه :)) خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟ خو چهارشنبه بعد نوشتن طی یک عملیات انتحاری شروع کردم جمع کردن خونه و شستن ظرفا و لباسا با اینکه یکم بی حال بودم و فستم بودم اما خو اتاقمون خیلی مرتب و خوب شد تصمیم داشتم برای شام عدسی...
-
سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران گرفتن خودت از آنها باشد.
چهارشنبه 26 مهر 1396 17:25
سلام چهارشنبه :) اوخ اوخ غیبت کدم؟ببشید خوبین؟ خوشید؟ سلامتید؟ الهی شکر مام خوبیم ب جد خاله پری ک دیشب خفتمون کرده ملالی نیست شکرخدا ٢روز گذشته خوب بود یه شبش ک خونه مامان اینا بودیم و کلی خوشید و فردا شبش یعنی پریشب خونه مادرشوهرجان :) اخه بنده ی شکمو هوس مرغ پلو کردم ظهرش ز زدم ازش خواسم بپزه و رفتیم شب اونجا یه دل...
-
جائی در پشت ذهنت به خاطر بسپار ، که اثر انگشت خداوند بر همه چیز هست . . .
یکشنبه 23 مهر 1396 08:35
سلام یکشنبه جان :) خوبین؟ چ خبرا؟ این سکوتی ک همتون با هم اختیار کردید رو عاشقم :)))) اشکال نداره مام دلمون خوش میکنیم به آمارگیر:) دیروز بعد نوشتن پستم رفتم سرکار تا ٢:٣٠ مثل همیشه حرص خوردم مثل همیشه گفتم کی میشه نیام دیه و... بعدش برگشتم خونه سریع یه تخم مرغ گذاشتم اب پز شه و ازونورم کلم خوردم کردم و فسنجون اقای ن...
-
وقتی از شادی به هوا میپری ، مواظب باش کسی زمین رو از زیر پاهات نکشه . . .
شنبه 22 مهر 1396 08:54
سلام شنبه :) شنبه ها رو.... اما نمیخوام بنویسمش ک بهش موج منفی بدم پس امروز روز فوق العاده ای برام :) دیروز بعد نوشتن پستم رفتم ارایشگاه و ساعت ١٢ بود برگشتم خونه بدوبدو حاضر شدم یهو تل اقای ن ز زد خان داداش بودن فرمودن میایم دنبالتون :) ٥ دقه بعدش من و جاری جان پشت داداشا جلو پیش ب سوی خانه مامان :) سر راه دوغ و چیپس...
-
خدایا !! راهی نمیبینم ! آینده پنهان است ... اما مهم نیست ! همین کافیست که تو راه را می بینی و من تو را ...
جمعه 21 مهر 1396 09:55
سلام صبح همگی خوشل موشل یه خاتون ورزش کرده+لاک زده+دم نوش خورده+داره کارتون زنان کوچک میبینه+ساعت 10:30 وقت ارایشگاه داره داره باهاتون میحرفه دیروز بعد تموم شدن کلاسم راهی خونه مامان اینا شدیم همین ک رسیدیم اجی شروع کرد بریم بیرون بریم بیرون حاضر شدیم و 3 تایی رفتیم فروشگاه ساحل اخه اجی اتو مو منم کرم پودر و پنکک...
-
این روزا از هر دستی که بدی از هـمـون دسـت بـدهـکـار مـیـشـی
پنجشنبه 20 مهر 1396 18:39
سلام خو من اوفدم :) این دو روزم مث بقیه روزامون گذشت فرقش این بود ک دیروز اقای ن رفت استخر تا ١١ و من یه ساعتی درس خوندم خعلی سختتتتتت بود :( اما خوندم و هولاهوپ زدم تا اقای ن بیاد دیروز یه قورباغه رو قورت دادم امیدوارم نتیجه بده :) امروزم قراره بریم خونه مامان اینا و آجی رو ببریم بیرون شاید کورن داگ بخوریم فردام ک...
-
خوشبختی شاید صدای خنده ای باشد از ته دل
سهشنبه 18 مهر 1396 21:14
سلام :) خب از دیروز بنویسم :) بعد نوشتن پستم یکم قل خوردم رو زمین تا اقای ن بیاد خونه امد و ناهار خوردیم و پیش ب سوی کلاس:) خوب بود ٥:٣٠ تموم شد و برگشتم سر راه رفم برا اقای ن ست لباس زیر و جوراب خریدم و یکمی هم خرید واسه خونه کردم اومدم و سریع دست ب کار کیک پختن شدم برا شامم تصمیم داشتن گراتن درست کنم ٨:٣٠ اینا بود ک...
-
این روزها همه آدمها درد دارند؛ درد پول, درد عشق, درد تنهائی … اینروزها چقدر یادمان می رود زندگی بکنیم ..
دوشنبه 17 مهر 1396 10:51
سلام اینم از اولین استارت روزنه نویسی من چقدر دلم برای نوشتن تنگ شده بود دلم میخاد بنویسم تا اینکه حرفامو بقیه ادما بدونن هرچند حرفای بی اهمیتی باشه اما ادما خوب بلدن سو استفاده کنن ازت از دیروز بنویسم ک یه روز پرررر بدو بدو بود آقای ن رفته بودن ماموریت و منم ک سرما خورده تلپ شدم خونه مامی اینا البته همون اول حالمو...