روزمرگی هاى یک خاتون

اینجا منم و روزهاى در کنار تو بودن

روزمرگی هاى یک خاتون

اینجا منم و روزهاى در کنار تو بودن

بارون

سلام سه شنبه جان 

با صدای بارون بیدار شدم  و نه تنها لذت نبردم بلکه بلافاصلم رفتم سراغ گوشی ب مامان ز زدم گفت تو جاده خبری نبود نگران نباش لباس گرم بپوش و... اخه مامان خودش میره مدرسه و میاد یعنی با ماشین خودش اونم یکی از روستاهای سلطانیه 

دیروز خداروشکر روز خوبی بود بعد از اموزشگاه اومدم باشگاه  و ورزش کدم و خونه  برای شام عدسی گذاشتم پزید و خودم مشغول ارایش شدم رژ زرشکی زدم موهام گوجه کردم و.. تا همسر بیاد اومد کلی بغل کدیم همو اخه دیشب دیر اومد ١٠ بود ک اومد شام خوردیم یه قسمت سریال دیدیم و لالا من ک نمیدونم چطور خوابیدم کل تنم درد میکنه مربیم گفت چهارشنبه ساعت ٥ بیا زومبا قبلا  رفتم زومبا اما خو واس این باحالتره حالا یه جلسه برم ببینم چطوره امروزم ک از ٤-٧:١٥ اموزشگاهم بعدش یه کیک بخرم و بریم خونه مامان اینا اخه سالگرد ازدواجشونه :) هووووم خوچالم کم کم داره واممون اوکی میشه ایشالا 

*خدای مهربونم امروزو هم برامون قشنگ بساز*

سلام دوشنبه جان :) 

وب جونی ببشید ک نمینوشتمت :) 

الان کلی احساس خارجکی دارم نیس دیروز. تعطیل بود:)) 

هرچند برای من و همسر ک تعطیلی معنا نداره پنج شنبه ک صبح و عصر سرکار بودم جمعم چون شنبه مهمون داشتیم عین کووووززززتتتتت فقط داشتیم جمع میکردیم تمیز میکردیم اصن خونمون یه وضعی بود مسلمان نشنود کافر نبیند تا ٨:٣٠ شب مشغول جمع کردن بودیم بعدشم ولو پای سریالمون بعدشم لالا شنبه سرکار و از وقتی برگشتیم هی در حال بدو بدو همسر ک همش بیرون بود و میخرید قرار بود برای شام ک میزبان برادر شوهر و جاری جان بودیم فیله مرغ سوخاری و گراتن پاستا مرغ درست کنیم فیله ها رو مزه دار کردم و دستشویی شستم و گراتن حاضر کردم و... تا بیان همه چی اوکی بود خداروشکر ک خوششون اومد و کلییییی خوردن و خوش گذشت دیروزم ک صبح بیدار شدیم وکلی عشقولی و هم اغوشی بعدش بدو بدو حموم و بعدش خونه مادرشوهر ب صرف کله پاچه :))))) من ک نمیخورم برا من مرغ بود :) بردار شوهر اینا ٣/٥ رفتن البته قبلشم یکم دیر اومدن و مادرشوهر اینا کلیییی غر زدن ک کجان دیر کردن و.. ساعت ٤/٥ بود ک مامانم ز زد بیرونم بیام دنبالتون منم گفتم اینجاییم اومد و باهم رفتیم اونجا یکمی نشستیم و رفتیم بیرون در مسجدا زدیم :) نمیدونم شماها رسمش دارید یا ن اما ما اخر صفر میریم در ٧ تا مسجد میزنیم و مژده میدیم ب رسول خدا ک ماه صفر تموم شد و مژدگونی میخوایم ازش:) تا ١١ اونجا بودیم اونجا ک بودیم یهو ساق پام دوباره خط افتاد رفت تو خیلی وقت بود اونجوری نشده بود دیه :/ بابام عصبانی شد بروو  دکتر ب فکر خودت نیسی و... قرار شد برم امروزم ک همسر رفته ابهر و بنده تنهای تنهام برم اموزشگاه و بعدشم باشگاه 

خدای مهربونم ازت ممنونم برامون بهترینا بخاه

بودن یا نبودن!

سلام یکشنبه جان ! 

وایییی شقده نبودمااااا اصن نمیدونم چرا نبودم واقعا انگار وقت نمیکردم ک بنویسم اما دلم خیلی تنگ شده بود :) 

اینجا دیه پاییز شروع شده از دیروز بارون میزنه البته تاخیر کرده قبلنا اینجا از شهریور دیه پاییز بود :) البته با اینکه من پاییز و زمستون دوس ندارم اما دیروز کلی خوش ب حالم شد و لباسای جدید پوشیدمو و کلیم همه تو اموزشگاه میگفتن چقده قشنگ شدی :) اوضاع با مامانم اینا اوکیه ! با مادرشوهر اینا رو ب اوکیه! و با همسر بزنم ب تخته بهتر و بهتره ! 

جلسه مشاوره هنوز وقت نشده برم اما همون یه جلسه تاثیر ب سزایی داشت واقعا بهتر شدم و حتی تونستم کم کم همسرو بذارم تو اولویت !!! 

الان همسر دوباره رف ماموریت یکی از شهرستانا نزدیکه اما خو تا شب نیستش احتمالا شب برای شام ته چین درست کنم خیلی وقته نخوردیم از طرفیم ته چین عشق باباس شاید ز بزنم یا با اژانس بفرستم :) 

پنج شنبه اکثر بانکا سر زدم و تنها جای اوکی برامون ملت بود باید ١/٥ میلیون واریز کنیم برا ١٠ تومن ب خاطر همون منم ب برادرشوهر گفتم و اونم داد خیلی دوسش دارم نه ب خاطر این ١/٥ تومن ب خاطر تکیه گاه بودنش دیروز ک پولو واریز کرد کلی غصش خوردم همکار میگف وا؟ وظیفشه و.. منم گفتم مساله اون نیس مساله اینه ک هیچ کس نبوده ب این کمک کنه اول زندگیشون اما اون همیشه هوای مارو داشته تا جایی ک تونسته خیلیم بیشترررررر 

حالا ایشالا فردا صبح همسر بره و کارا وام بکنه و بتونیم هرچه سریعتر وام بگیریم و ماشین بخریم 

باید ببریم اخرین ٥٠٠ تومن اتلیه رو هم بدیم و البومونو بگیریم باشد ک دیه قرضای عروسی ت بشه! 

امروز جلسه دوم باشگاه باید یه تشکچه کوچولو درست کنم ظهر برا خودم ک انقد باسن محترم درد نگیره والا جلسه پیش جیگرم دراومد خخخخخخ 

زیاد حرف زدم؟ خو سعی کردم همه ذهن مشغولیام بنویسم :) 

فعلا بای بای 

آش ترش

سلام شنبه جان :) 

بعد از چن روز پرکار اومدم :) 

اونشب رفتیم خونه جاری جان اینا براشون باقلوا هم خریدیم اخه هردو دوست دارن کلی خوش گذشت ساعت ١:٣٠ بود ک برگشتیم خونه صبحش رفتم سرکار  اونجا مامان ز زد ک شام بیاین اینجا منم گفم ظهر ب اقای ن بگم خبر میدم عصری کلاس داشتم تا ٧/١٥ و بعدش رفتیم خونه مامان تابلو دلشون تنگ بود:)) رفتیم با اجی بیرون وگشتیم اومدیم شام ابگوشت خوشمزه بود اونجا بودیم ١٢ اومدیم خونه مشغول خرد کردن هویج شدیم بعدشم لالا 

دیروز صبح ساعت ٧ نخود و.. گذاشتم پزید و ساعت ٩ بود دخترا اومدن( اجی ها) آش ک داشت برا خودش میپزید اقای ن رفت برای ناهار پیتزا خرید و خوردیم بعدش بازی کردیممممم تا ٤ آشا رو کشیدم ٩ ظرف شد بردیم ب کسایی ک مدنظرمون بود مامانم ک گف خوشمزه بود :) همین یعنی خوب بوده چون خودش اشپز فوق العاده ایه و ب ندرت از دستپخت کسی تعریف میکنه 

برای جاری جان اینا رو ک بردیم گفتن برید کارتون بکنید بیاید بریم بیرون گفتیم باشه 

با دخترا رفتیم شیر موز و .. خوردیم و هرکدوم تحویل مامانشون دادیم(این وسط یه چی شد ک اصلا مهم نیس) خخ 

بعدشم اومدیم خونه و  اومدن دنبالمون رفتیم یه شام عالی خوردیم :) بعدش دوباره خونشون و١٢ بود ک دیه واقعا هممون داشتیم بیهوش میشدیم اومدیم خونه و لالا :) 

الانم ک باید حاضر شم برم سرکار انقددد این دوروز خوردم ک امروز خیلی خوشحالم ک فستم :)))) 

هفته ی خوبی داشته باشید 

روان شناس :)

سلام :) 

چ باحاله احساس میکنم دارم با دیوار حرف میزنم خخخخخ

امروز جلسه اول مشاورم بود خوب بود بسی گریه کردم بسی درک شدم و اروم شدم واقعا انگار سنگینی قلبم رفع شد :) قرار شد چهارشنبه ی هفته ی بعدم برم :) 

بعدش اقای ن اومد دنبالم رفتیم وسایل آش ترش خریدیم :) اخه جمعه تولدمه ب قمری تو شهر ما ک رسمه برا متولدین صفر آش میپزن منم برا خودم میپزم :) الانم ک ز زدم ب جاری گفتم بعد شام مزاحمشون بشیم خو دلم یه جا رفتن میخواس :) همینا دیه :) اوبافظ