روزمرگی هاى یک خاتون

اینجا منم و روزهاى در کنار تو بودن

روزمرگی هاى یک خاتون

اینجا منم و روزهاى در کنار تو بودن

سلام دوشنبه جان :) 

وب جونی ببشید ک نمینوشتمت :) 

الان کلی احساس خارجکی دارم نیس دیروز. تعطیل بود:)) 

هرچند برای من و همسر ک تعطیلی معنا نداره پنج شنبه ک صبح و عصر سرکار بودم جمعم چون شنبه مهمون داشتیم عین کووووززززتتتتت فقط داشتیم جمع میکردیم تمیز میکردیم اصن خونمون یه وضعی بود مسلمان نشنود کافر نبیند تا ٨:٣٠ شب مشغول جمع کردن بودیم بعدشم ولو پای سریالمون بعدشم لالا شنبه سرکار و از وقتی برگشتیم هی در حال بدو بدو همسر ک همش بیرون بود و میخرید قرار بود برای شام ک میزبان برادر شوهر و جاری جان بودیم فیله مرغ سوخاری و گراتن پاستا مرغ درست کنیم فیله ها رو مزه دار کردم و دستشویی شستم و گراتن حاضر کردم و... تا بیان همه چی اوکی بود خداروشکر ک خوششون اومد و کلییییی خوردن و خوش گذشت دیروزم ک صبح بیدار شدیم وکلی عشقولی و هم اغوشی بعدش بدو بدو حموم و بعدش خونه مادرشوهر ب صرف کله پاچه :))))) من ک نمیخورم برا من مرغ بود :) بردار شوهر اینا ٣/٥ رفتن البته قبلشم یکم دیر اومدن و مادرشوهر اینا کلیییی غر زدن ک کجان دیر کردن و.. ساعت ٤/٥ بود ک مامانم ز زد بیرونم بیام دنبالتون منم گفتم اینجاییم اومد و باهم رفتیم اونجا یکمی نشستیم و رفتیم بیرون در مسجدا زدیم :) نمیدونم شماها رسمش دارید یا ن اما ما اخر صفر میریم در ٧ تا مسجد میزنیم و مژده میدیم ب رسول خدا ک ماه صفر تموم شد و مژدگونی میخوایم ازش:) تا ١١ اونجا بودیم اونجا ک بودیم یهو ساق پام دوباره خط افتاد رفت تو خیلی وقت بود اونجوری نشده بود دیه :/ بابام عصبانی شد بروو  دکتر ب فکر خودت نیسی و... قرار شد برم امروزم ک همسر رفته ابهر و بنده تنهای تنهام برم اموزشگاه و بعدشم باشگاه 

خدای مهربونم ازت ممنونم برامون بهترینا بخاه

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.