سلام شنبه جان :)
بعد از چن روز پرکار اومدم :)
اونشب رفتیم خونه جاری جان اینا براشون باقلوا هم خریدیم اخه هردو دوست دارن کلی خوش گذشت ساعت ١:٣٠ بود ک برگشتیم خونه صبحش رفتم سرکار اونجا مامان ز زد ک شام بیاین اینجا منم گفم ظهر ب اقای ن بگم خبر میدم عصری کلاس داشتم تا ٧/١٥ و بعدش رفتیم خونه مامان تابلو دلشون تنگ بود:)) رفتیم با اجی بیرون وگشتیم اومدیم شام ابگوشت خوشمزه بود اونجا بودیم ١٢ اومدیم خونه مشغول خرد کردن هویج شدیم بعدشم لالا
دیروز صبح ساعت ٧ نخود و.. گذاشتم پزید و ساعت ٩ بود دخترا اومدن( اجی ها) آش ک داشت برا خودش میپزید اقای ن رفت برای ناهار پیتزا خرید و خوردیم بعدش بازی کردیممممم تا ٤ آشا رو کشیدم ٩ ظرف شد بردیم ب کسایی ک مدنظرمون بود مامانم ک گف خوشمزه بود :) همین یعنی خوب بوده چون خودش اشپز فوق العاده ایه و ب ندرت از دستپخت کسی تعریف میکنه
برای جاری جان اینا رو ک بردیم گفتن برید کارتون بکنید بیاید بریم بیرون گفتیم باشه
با دخترا رفتیم شیر موز و .. خوردیم و هرکدوم تحویل مامانشون دادیم(این وسط یه چی شد ک اصلا مهم نیس) خخ
بعدشم اومدیم خونه و اومدن دنبالمون رفتیم یه شام عالی خوردیم :) بعدش دوباره خونشون و١٢ بود ک دیه واقعا هممون داشتیم بیهوش میشدیم اومدیم خونه و لالا :)
الانم ک باید حاضر شم برم سرکار انقددد این دوروز خوردم ک امروز خیلی خوشحالم ک فستم :))))
هفته ی خوبی داشته باشید