روزمرگی هاى یک خاتون

اینجا منم و روزهاى در کنار تو بودن

روزمرگی هاى یک خاتون

اینجا منم و روزهاى در کنار تو بودن

این روزا از هر دستی که بدی از هـمـون دسـت بـدهـکـار مـیـشـی

سلام خو من اوفدم :) 

این دو روزم مث بقیه روزامون گذشت فرقش این بود ک دیروز اقای ن رفت استخر تا ١١ و من یه ساعتی درس خوندم خعلی سختتتتتت بود :(  اما خوندم و هولاهوپ زدم تا اقای ن بیاد 

دیروز یه قورباغه رو قورت دادم امیدوارم نتیجه بده :) امروزم قراره بریم خونه مامان اینا و آجی رو ببریم بیرون شاید کورن داگ بخوریم فردام ک جمعس واقعا احتیاج داشم جمعه بیاد هرچند ک ناهار خونه مامان اقای ن و بعد شام خونه داداش ایناییم 

اخر هفتتون بخیر 

خوشبختی شاید صدای خنده ای باشد از ته دل

سلام :) 

خب از دیروز بنویسم :) 

بعد نوشتن پستم یکم قل خوردم رو زمین تا اقای ن بیاد خونه امد و ناهار خوردیم و پیش ب سوی کلاس:) خوب بود ٥:٣٠ تموم شد و برگشتم سر راه رفم برا اقای ن ست لباس زیر و جوراب خریدم و یکمی هم خرید واسه خونه کردم اومدم و سریع دست ب کار کیک پختن شدم برا شامم تصمیم داشتن گراتن درست کنم ٨:٣٠ اینا بود ک اقای ن ز زد باقالی میخوری؟منم بال دراوردم گفم یه عالمه بخر :)) 

٩ اینا بود ک اومد با یه عالمه باقالی :) اولش کیک اوردم با چایی ک خیلی خوشال شد و گف وای چقد دلم میخاست بعدش دوتا فیلم باحال دان کردیم گراتن گذاشتم تو فر کلی باقالی خوردیم و بعدش گراتن یعنی داشتیم میترکیدما:)) تا ١ فیلم نگاه کردیم بعدش لالا صبحم ک طبق معمول سر کار و ظهر اومدیم خونه ناهار مامان فسنجون داده بود بهمون و اقای ن پلو پزیده بود خوردیم و من ٤ رفتم کلاس ٧:١٥ بود ک ت شد و اومد دنبالم اولش خواسیم ناگتی چیزی بخریم برا شام بعدش تصمیم گرفیم بریم ساندویچی همیشه سوسیس سیب زمینی بخریم الانم شام خوردیم و ولو داریم فیلم نگاه میکنیم :) راستی من دیروز خوندن کتاب معجزه رو شروع کردم خیلیا ازش نتیجه دیدن حالا دیروز ک تمیرینشو انجام دادم الانم باید تمرین روز ٢ رو انجام بدم فردام فستم( کالری زیر ٥٠٠ و ممنوعیت نان و برنج و روغن و قند و ..) بی صبرانه منتظرشم اخه این چن روز احساس سنگینی میکدم :) دوست جونا شبتون بخیر 

این روزها همه آدمها درد دارند؛ درد پول, درد عشق, درد تنهائی … اینروزها چقدر یادمان می رود زندگی بکنیم ..

سلام اینم از اولین استارت روزنه نویسی من 

چقدر دلم برای نوشتن تنگ شده بود دلم میخاد بنویسم تا اینکه حرفامو بقیه ادما بدونن هرچند حرفای بی اهمیتی باشه اما ادما خوب بلدن سو استفاده کنن ازت 

از دیروز بنویسم ک یه روز پرررر بدو بدو بود 

آقای ن رفته بودن ماموریت و منم ک سرما خورده تلپ شدم خونه مامی اینا البته همون اول حالمو گرفت مادر ک انقددددد رژیمی همش هرچی مریضی تو میگیری و.. (هفته پیش ویروس معده گرفته بودم خخخ) ناهار خوشمزه مامی نوش جون کردیم ساعت 4:30 برا آجی وقت ارایشگاه گرفته بودم رفتیم موهاش کوتاهید و بعدشم بردمش آموزشگاه کلاس داشت برگشتم خونه یکمی برای بابایی لوس شدم و جوشونده خوروند بهم و بدو بدو رفتم دنبال اجی 

رسیدیم خونه قرار شد من برا مامی یه پروژش بنویسم تازه بساط کده بودم ک آقای ن ز زد گف من ماشینو دادم بابا میتونی بیای دنبالم دوباره من و اجی شال و کلاه کردیم و رفتیم دنبالش اخی عزیزمممم خسه بود میدونستم دلش میخواد بیایم خونه خودمون اما مامی براش شام پریده بود سرراه هندونه هوسونه هم خریدیم و رفتیم مامی شام کوکو سبزی پزیده بود خوردیم یکمی اقای ن و اجی بازی کردن و بعدش پیش ب سوی خونه من ک اصلا حال نداشتم تا اقای ن کاراش کنه یکمی نق زدم ک یهو ذوق مرگ شدم الهی فداششششش بشم برام یه رژ خوشرنگ فارماسی خریده بود :) عصری ب مدیر پ داده بودم و درخواست مرخصی کرده بودم عادتشه عمدا ج نمیده ک یعنی من ندیدم  و توام مجبور شی بری منم گفم کورخوندی ج هم ندی نمیام صبح دیدم ساعت 9 پ داده باشه ایشالا خوب شی بنده هم لالا تا 10 الانم ک درخدمت شمام ناهارم ک داریم من خیالم راحته فقط ساعت 4 کلاس دارم :( برم یه چی بخورم ببینم میتونم یکم اتاقمون مرتب کنم روز خوبی داشته باشید دوست جونام :*